سینمانوشت های معین عارفی

یادداشت ها، نقدها و تحلیل های سینمایی

سینمانوشت های معین عارفی

یادداشت ها، نقدها و تحلیل های سینمایی

بایگانی
۲۷
مهر

لیلی با من است اولین فیلم کمدی با موضوع دفاع مقدس است و یک نمونه خوب از این گونه ی سینمایی. هنوز سالها بعد از ساختش اثر می گذارد و قابل دیدن است. ساخت کمدی با موضوعاتی که جنبه قدسی دارند، مانند دفاع مقدس، طبعاً ظرافت ها و محدودیت هایی دارد که کمال تبریزی با رعایت آن ظرافت ها و در نظر گرفتن محدودیت ها توانسته از نظر من مهمترین و موفق ترین فیلم کارنامه سینمایی اش را بسازد.

فیلم قصه گو  است و موقعیت محور، از «تظاهر»، «ترس» و «تقدیر» می گوید و مواجه انسان با هر کدام از این موقعیت ها. آن هم به زبان طنز.

تظاهر: یک سوم اول فیلم، به معرفی شخصیت های اصلی داستان، صادق و کمالی می پردازد و رابطه آنها. رابطه ای که بر مبنای تظاهر شکل گرفته است و همین امر باعث ایجاد سوء تفاهمی بزرگ در بین آن ها می شود که خود باعث برداشت های متناقض از صحبت ها و ایجاد موقعیت هایی طنز می شود. تبریزی به درستی برای نقد تظاهر سراغ آدم هایی خارج از محیط جنگ رفته و این تظاهرگری را بخوبی هجو می کند و در کنار آن آدم های جبهه را می بینیم که کمالی و صادق را باورد دارند چون در بین خود ردی از تظاهر نمی بینند.

ترس: جدی شدن حضور صادق در جنگ آن هم بعد از گذشتن او از پل کرخه، او را در موقعیتی قرار می دهد که ترس بزرگ و کابوس شبانه همسرش بوده است، او از شرایط جنگ به شدت وحشت دارد، و این ترس  ریشه تظاهر را در وجودش می خشکاند، او حالا واقعا قصد فرار از موقعیت و برگشتن را دارد، تضاد خود با محیط و آدم هایش را فریاد می زند، اما اینبار نیز به واسطه عدم شناخت صادق از ادبیات، اصطلاحات و موقعیت هایی که در آن قرار می گیرد محیط پیرامون این ترس را به گونه ای دیگر تعبیر می کند و باز ایجاد سوءتفاهم های جدید طنز مناسبی خلق می کند.

تقدیر: شاید مهمترین پی رنگ فیلمنامه از آغاز تا انتهای داستان همین تقدیرگرایی و حضور دستی غیبی در داستان است. همانگونه که قطعی شدن حضور صادق در جبهه با دیدن نام خودش در برد اداره مشخص می شود و مردی که این شعر را می خواند: اگر بر من نبودش هیچ میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟

دست تقدیر، لیلی همراه صادق در داستان است. خدایی که در طول قصه مخاطب منولوگ های صادق است و هر بار که صادق قصد فرار از موقعیت را می کند داستان را به گونه ای دیگر رقم می زند. سکانس آخر فیلم باید نمود رشد این تقدیرگرایی در فیلم باشد که بواسطه تغییر سریع صادق و قهرمان شدنش در داستان نمی تواند بخوبی تاثیر بگذارد و این تحول را به ما انتقال دهد. شاید باید این تغییر به تدریج در طول سفر صادق تا عبورش از خط مقدم شکل می گرفت، اما در فیلمنامه به همان دیالوگ های پیرمرد که ما به درستی نمی شناسیمش قناعت شده و برای همین به پایان فیلم حالتی شعاری داده است که به قوت ماجراهای قبل نیست. نه در خلق موقعیت طنز و نه د همزادپنداری ما با صادق.

بازی پرستویی و عزیزی در فیلم خوب است. به خصوص بازی پرستویی که شخصیت صادق را با همه ضعف هایش برای ما دوست داشتنی می کند و تاثیر موقعیت هایی مختلفی که صادق درگیر آن ها می شود را بخوبی می توان در بازی پرستویی دید.

فیلمنامه و قصه مشخص لیلی با من است در کنار ریتم سریع، موقعیت ها متنوع و لحن کمدی فیلم آن را برای مخاطب عام دوست داشتنی کرده است و احترام تبریزی به آدم های جبهه و امنتاع از تمسخر یا توهین به آن ها در متن داستان این فیلم طنز آن را متعلق به سینمای دفاع مقدس نگه می دارد.

  • معین عارفی
۲۶
مهر

"هور در آتش"، فیلم مهمی است و درعین‌حال مهجور. یک روایت ناب سینمایی از آدم‌های جبهه و قصه‌هایشان. شباهت‌هایی به مستند "روایت فتح" دارد و به "مهاجر". فیلم قصه می گوید، قصه جدایی، سوز و نِی! هور حکایت فراق «بابا عقیل» است از پسرش. حکایتی از هِجر تا وَصل. از جنس سلوک عرفانی. بابا عقیل پای در وادی طلب می‌گذارد و در مسیر عشق طِیِ طریق می‌کند تا قُرب معشوقش حاصل شود. فیلم ما را در امتداد یک سفر ظاهری به یک سلوک معنوی می بَرد. سلوکی که عینی است و در برابر چشم ما شکل می گیرد، تمثیلی از یک عرفان، آن هم به زبان سینما...

سکانس نخست فیلم، هنگامی که پسر نِی را برمی دارد و آن را گرم می کند و صِیقَل می دهد، سپس با گرمای نفس خود به نی حیات می دهد و ناگهان در آینه روبروی پسر، پدر را می بینیم که او نیز در حال نِی زدن است. پسر در ذهنش می بیند. آری نی قرار است و برای ما حکایت می کند: بشنو از نی چون حکایت می کند/ از جدایی ها شکایت می کند. نی و نیزار تمثیلی می شوند بر غمِ هجر و فضای نی زار این حس و حال را در فیلم بیشتر می سازد و قایق که در فیلم  مُرکب سفر بابا عقیل می شود و صرفاً جزئی از صحنه نیست، بلکه شخصیت پیدا می کند و در خدمت داستان قرار می گیرد. 

شخصیت‌های قصه همه ساده هستند و باورپذیر. بابا عقیل شخصیتی بسیار دوست‌داشتنی است، نمادی از یک پدر ایرانی که به شخصه تا به امروز مثل آن را در سینمای ایران ندیده‌ام. صمیمی، فداکار و دلسوز. داشتن لهجه هم شخصیت را دوست‌داشتنی‌تر کرده است. مولایی قایق‌ران که مرشد همدم پیرمرد می‌شود، در طول قصه شخصیت پیدا می‌کند و همان‌طور که در دلِ پیرمرد جا باز می‌کند در دلِ ما نیز. بابا عقیل باید در سفر معنوی از تعلقات مادی گذر کند تا به وصال محبوب برسد و این را به‌خوبی ما در در قالب داستانی باورپذیر مشاهده می‌کنیم. در سکانسی همه ی وسایل حتی آن بُقچه دوست‌داشتنی اش که همواره در بغلش بود را به رود می‌سپارد و از آن می‌گذرد.

آتش هور از آتش سینه پیرمرد است در هجر فرزندش. اما رنج سفر و قطع تعلقات آخر، پیرمرد را به وصل محبوب می‌ رساند و این وصل چقدر برای ما شیرین است و می‌چسبد، با آنکه حمیدنژاد در سکانسی ما را تا ترس کشته شدن پیرمرد می‌برد تا یادمان نرود که اگر همه‌چیز دست آدم‌ها باشد و آن مدد الهی درکار نباشد، ممکن است تقدیر به‌گونه‌ای دیگر رقم بخورد. اولین تجربه "عزیزالله حمیدنژاد" در مقام کارگردانی اثری خوش‌ساخت و تأثیرگذار شده که می‌توان با آن به‌راحتی ارتباط گرفت. دنیای فیلم و آدم‌هایش واقعی است و نیز متعهد به حقیقت جبهه. یک واقعیت حقیقی که از تجربه مستندسازی حمیدنژاد در جبهه‌ها می‌آید.

حمید نژاد داستان خوبی نوشته است، یک لوکیشن درست برای این داستان انتخاب کرده و ابتدا با گفتن قصه ساده سفر ظاهری بابا عقیل بدون هیچ ادا و اِدعایی آن سفر معنوی را خلق می‌کند. از سفر ظاهر به سفر باطن می‌رسد. که اصل سینما به همین گذر از ظاهر به باطن است. تا ظاهری خلق نشود ادعاهای باطنی و ماورایی بر فیلم زیاده‌گویی است! و هور از این جنس نیست.

  • معین عارفی
۲۶
مهر

«مهاجر» در امتداد «دیده بان» است. جمعی‌تر، با تکنیک بهتر و درعین‌حال قصه‌گوتر؛ به همین دلایل با مخاطب عام راحت‌ ارتباط می‌گیرد و حرفش را آسان‌تر می‌زند. در «دیده بان» اگر با یک شخصیت و رشد و تحولش سروکار داشتیم و کنش و واکنش‌های شخصی او؛ در «مهاجر» با چند شخصت سروکار داریم و کنش و واکنش‌های جمعی.  ارتباط رزمندگان باهم، با فضا و تجهیزات– اینجا مهاجر- عمیق‌تر می‌شود و تأثیر متقابل آن‌ها بَرهم روایتی جمعی را شکل می‌دهد. در بستر یک «قصه» و مسئله. داستانی که در ظاهر از رفاقت و دوستی صحبت می‌کند و در باطن از«تکلیف گرایی». باطنی که از پَسِ ظاهر فیلم می‌آید و صرفاً یک شعار نیست. «تکلیف گرایی» مسئله شخصی حاتمی کیاست و مهم‌ترین زاویه نگاهش به جبهه و آدم‌های جنگ. مسئله که می‌توان در همه¬ی فیلم‌هایش نشانی از آن را مشاهده کرد.

 حاتمی کیا عاشق رزمندگان است و آن‌ها را خوب می‌شناسد و خود را از آن‌ها جدا نمی‌داند. بنابراین رزمندگان از دوربین حاتمی کیا دوست‌داشتنی هستند و باورپذیر. یکی از ویژگی‌های خوب حاتمی کیا در پرداخت شخصیت رزمندگان این نکته است که در عینِ به تصویر کشیدن وجه انسانی و آرمانی رزمندگان و اصالت دادن به آنها، به ضعف‌ها و تردیدهای شخصیت‌ نیز می‌پردازد و به این طریق کاراکتری باورپذیر خلق می‌کند. آدم‌های قصه‌ حاتمی کیا ساده هستند و صمیمی، دنیا و فضای فیلم هم دنیای این آدم‌هاست و همسو باشخصیتشان. پر از سادگی و صمیمیت.

 مهاجر قصه اسد و محمود را روایت می‌کند که قرار است با  هواپیمای شناسایی کوچکی–به نام مهاجر- هدفی مهم را در دل دشمن نابود کنند، کاری که با استدلال‌های عقلانی غیرممکن است اما دل به انجام آن حکم می‌دهد و آن را شدنی تصویر می‌کند. مهاجر روایت گذر از این نگاه خشک و عقلانی به نگاه روحی و عرفانی است. شروع فیلم از محمود است که از میان نی‌زارها و پُل و آن صدایی که به اسد می‌رسد؛ او در حال نی زدن است و آن دیالوگ معرکه: «بهتر است غصه تکلیف را بخوریم تا غصه تشکیلات را» ، یک «یکی بود و یکی نبود سینمایی» و ورود به  نیستان و دنیای عرفانی. همین سکانس قبل از تیتراژ کل قصه فیلم است و تمام حرفش. «غُصه ی تکلیف». و فضای غم‌بار فیلم از همین غُصه می‌آید، اما این غُصه در آخر به ثمر می‌رسد و به امید ختم می‌شود.

 ارتباط اسد و محمود در دل قصه شکل می‌گیرد و آرام این دو یکدل می‌شوند و هم مسیر. مهاجر می‌شود پل ارتباطی میان این دو دوست- چون قلب‌هایشان به هم متصل شده است، می‌توانند بر مهاجر مسلط شوند و آن را هدایت کنند. مهاجر پر است از سکانس‌های مهم سینمایی که همه ی حرف‌ها را با تصویر می‌زند و حس و حال خلق می‌کند. شاید اگر صدها کتاب و مقاله در مورد نگاه انسانی ما در موضوع دفاع و جهاد نوشته شود، به آن صحنه امتناع اسد از شلیک به دکل-که هدف اصلی اوست- تا زمان خروج سرباز عراقی از آن را نمی‌توانست انجام دهد و تمام حرف در چند نمای کوتاه زده می‌شود و این یعنی سینما، بدون هیچ دیالوگی!

 در لحظه شهادت اسد نمای ذهنی‌اش خیمه‌های در حال سوختن را می‌بیند و صدای پای اسب می‌آید، این نما و صدا وجه معنایی و عاشورایی به شهادت می‌دهد و مظلومیت اسد را می‌رساند. و بعد نمای اوج گرفتن مهاجر در آسمان و آن پلاک‌ها. مهاجر سفیر شهدا شده است، زنده است و در اوج. میزانسن درست حاتمی کیا و تصویر کردن درست لوکیشن های فیلم اولاً جغرافیای درستی در ذهن ما سامان می‌دهد و بعد هرکدام از این لوکیشن ها خود در خدمت تکمیل پازل روایت فیلم درمی‌آیند.

 عرفان فردی "دیده بان" اینجا تبدیل به یک عرفان جمعی می‌شود و رشد آن نه بر شخصیت‌ها که بر مهاجر نیز تأثیر گذاشته و آن را تبدیل به عنصری واسط می‌کند. عرفان در مهاجر قلابی نیست، بلکه با یک عرفان انقلابی سروکار داریم که در جمع شکل می‌گیرد و ثمره عمل به تکلیف است. «دیده بان» و «مهاجر» فیلم ساده و صمیمی هستند و انسانی. انسان می‌سازند و فضا. آن‌هم به زبان سینما. و ما با آن‌ها جبهه و آدم‌هایش را تجربه می‌کنیم. تجربه‌ای حسی و ماندگار. و این برای این دو فیلم چیز کوچکی نیست.

  • معین عارفی
۲۴
مهر

دیده‌بان از نگاه من مهم‌ترین فیلم ابراهیم حاتمی کیاست و شخصی‌ترین و سینمایی‌ترین اثرش. ژانر دفاع مقدس در سینمای انقلاب با دیده بان آغاز می‌شود، ژانری که در آن مسئله فراتر از روایت عملیات‌ها، شکست‌ها یا پیروزی‌های جنگی است. در این‌گونه سینمایی مسئله انسان‌های درحال جهادِ فی سبیل الله است. جنگ در این‌گونه ی سینمایی از یک امر مذموم تبدیل به یک امر مقدس می‌شود و رزمنده به مجاهد فی سبیل الله تبدیل می شود. روایت حال و هوای این مجاهدین و تصویر کردن جهاد در راه خدا اولاً احتیاج به شناخت فضای حاکم بر جبهه‌های دفاع مقدس دارد و در ثانی اُنس و اُلفت با این مجاهدین...

 فیلم دیده‌بان روایتگر ساعت‌های پایانی قبل از شهادت رزمنده دیده‌بانی است که با نگاهی «تکلیف گرایانه» از حصار «ترس‌ها و تعلقات» رها می‌شود و «شهادت و مرگی آگاهانه» را انتخاب می‌کند و ابراهیم حاتمی کیا در روایت این داستان آن‌ هم به بیان سینمایی بسیار موفق است. حاتمی کیا فضای جبهه‌ها را تجربه و رزمندگان جبهه‌ها را می‌شناسد و در اینجا به صورت خاص شخصیت دیده بان را می شناسد و از احوالات و آنچه بر آن‌ها گذشته آگاه است. این تجربه زیستی برای حاتمی کیا تبدیل به مسئله و دغدغه شده است که می‌تواند آن را به زبان سینما تصویر کند. فیلم‌ساز چون از نگاه رزمندگان به جبهه می‌نگرد-همان‌گونه که شروع فیلم دیده‌بان از چشمی دوربین شخصیت اصلی داستان آغاز می‌شود- بین انسان و فضا ارتباطی درست شکل می‌گیرد و رشد شخصیت در این فضا معنا پیدا می‌کند.

 در نگاه دینی ما «جهاد» کارخانه انسان‌سازی است، فضایی که انسان را با ضعف‌ها، کاستی‌ها و ترس‌هایش روبرو می‌کند و به او فرصت و امکان رشد می‌دهد. همین می‌شود که بعضی یک‌شبه راه عُرفای صدساله را طی می‌کنند. یک عرفان جهادی و یک جهاد عرفانی. عرفانِ اصل!. جنس دیده بان از جنس همین عرفان اصیل است. نه عرفان تار و تنبوری! و چقدر خوب که حاتمی کیا بدون شعار دادن - نه در دیالوگ و نه در تصاویر و نه در شخصیت‌ها- با شناخت درست از مدیوم و زبان سینما، این عرفان و تحول شخصیت را روایت کرده است

 سکانس‌های بعد از آتش گرفتن موتور رزمنده و آغاز پیاده‌روی- سفر و تحول روحی او- با استفاده درست از موسیقی، صدا و دوربین و تأکیدهای تصویری تمام حس و فضای این تحول را برای ما می‌سازد. برای مثال در ابتدای این سکانس دوربین روی دست است و لرزان، رزمنده از خمپاره‌ها می‌ترسد و می‌نشیند. کم‌کم نگاه تکلیف گرایانه او برای رسیدن به هدف و تأکیدهای بصری کارگردان- برای مثال بر خمپاره‌های عمل‌ نکرده و کنایه ای از تقدیر الهی- همه ی حرف را می‌زند. در آخر این سکانس دوربین در آسمان است - کنایه از اِهتزاز و اوج گرفتن رزمنده- و دیده‌بان را می‌بینیم که محکم گام برمی‌دارد و صدای خمپاره‌ها و پاهایش تبدیل به یک سمفونی شجاعت و دلاوری شده است.

این روایت درست سینمایی و ساختن آدم‌ها و فضا - ضعف‌های تکنیکی دیده بان که محصول سال ۶۷ و جزء اولین تجربه‌های فیلم‌سازی حاتمی کیاست را تا حد زیادی می‌پوشاند و آن را برای علاقه‌مندان به سینمای اصیل تبدیل به اثری مهم می‌کند.

  • معین عارفی