سینمانوشت های معین عارفی

یادداشت ها، نقدها و تحلیل های سینمایی

سینمانوشت های معین عارفی

یادداشت ها، نقدها و تحلیل های سینمایی

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد مغزهای کوچک زنگ زده» ثبت شده است

۲۶
مهر

نقد فیلم مغزهای کوچک زنگ زده

«مغزهای کوچک زنگ‌زده»، آخرین ساخته هومن سیدی به‌ظاهر فیلمی قصه‌گو است با ادعای ملودرام، اما درواقع قصه‌ای ابتر و شلخته است در ناکجاآباد! ناکجاآبادی فیلم از بی‌ربطی‌اش به جامعه می‌آید و قصه‌ای که اساساً در جامعه ایرانی نمی‌تواند این‌گونه شکل بگیرد و نیز گم بودن زمان و مکان واقعی فیلم . قصه ابتر مغزها، از آدم‌های قصه می‌آید، تیپ‌هایی اغراق‌شده که شخصیت و هویتشان گم است. آدم‌هایی که نه گذشته‌ی آن­ها روشن است و نه مسئله‌هایشان و صرفاً در فیلم وجودشان برای خشم است و عصیان! شلختگی داستان و بی‌ربط بودن و رها شدن بسیاری از پیرنگ­های قصه کلاژی شلخته و دکوراتیو است که هر قسمتش وامدار یکی از آثار سینمای غرب است، از «شهر خدا» تا «رفقای خوب» و «دارو دسته نیویورکی‌ها»، کلاژی که به یک وحدت روایی و داستانی نمی‌رسد.

خشونت و خشونت‌گرایی در این فیلم مانند آثار قبلی کارگردانش غلبه اصلی را دارد، این خشونت از کجا و کدام سرزمین و فرهنگ می‌آید؟ خشونتی که در اینجا به توحش و جنون رسیده است و شخصیت‌ها به‌راحتی جنایت‌هایی در حد دوران بدویت را انجام می‌دهند. فیلم‌ساز در فیلم ابداً ضد این توحش نیست و گویی از آن لذت می‌برد!

و سؤال دیگر این­که چرا آدم‌های این محل همگی باید در این حد خشونت و توحش باشند و هیچ شخصیت سالمی در میان آن­ها یافت نشود؟ آیا مقصود فیلم‌ساز این است که فقر آن‌ها را به این میزان خشونت رسانده است، که نگاهی سیاه است و غیرانسانی.

در حد شرلوک هلمز باهوش ، در حد پت و مت خنگ

شکور و شاهین دو شخصیت اصلی داستان هستند. شکور سردسته اوباشی است، که کارگاه بزرگ تولید مواد مخدر دارند، از طرف دیگر دله دزد و چاقوکش نیز هستند! نوع کارگاه، تعدد آدم‌ها و بعد سکانس اسلحه‌کشی با آن تنوع سلاح‌ها او را در حد یک پدرخوانده! تصویر می‌کند، پیاده رفتن‌ها، لباس‌ها داغان، خانواده مفلوک، تصمیمات عجولانه و محکم نبودنش در حد یک دله دزد خرده‌پا!

شاهین، شخصیتی با گریمی اغراق‌شده و بازی اغراق‌شده تر! که ویژگی شخصی محمدزاده است! بی‌حس اما روی اعصاب! این روی اعصاب بودن از بازی‌اش می‌آید تا شخصیتش! گاهی در حد شرلوک هلمز باهوش است گاهی در حد پت و مت خنگ! مخصوصاً در رفتار! مشخص نیست می‌خواهد آدم خوبی برای شکور باشد و پروژه‌های بزرگ از او بگیرد یا می‌خواهد جای شکور را بگیرد! روایت فیلم با مونولوگ شاهین شروع می‌شود، راوی فیلم هم اوست و فیلم قصه‌اش بر سر این عزم گنگ شاهین شکل می‌گیرد، اما در فیلم اصلاً به او و درونش نزدیک نمی‌شویم، مشکل بزرگ فیلم در خیلی از سکانس‌ها همین دور بودن و نساختن حس و دراماتیزه نکردن واقعه است.اگر فیلم نتواند در گام اول همین فضا و آدم‌ها را بسازد، تعریف کردن درست قصه محقق نمی­شود.

آدم های دیگر داستان نیز به میزان شاهین و شکور در شخصیت­پردازی متناقض و گنگ معرفی می شوند، مثلا شخصیت پدر خانواده که در سکانس های آغازین کاملاً بی توجه و بریده از خانواده معرفی می شود و در پایان فیلم ناگهان تغییر موضع می دهد و حامی دختر و شخصیتی فداکار می شود، یا سکانس گریه عاطفی اش را می بینیم که باز در صحنه خرماهای مراسم ختم کارکردش را از دست می دهد!

شخصیت‌هایی که به فیلم وصله شده‌اند

خانواده و دوستان اطراف شکور و شاهین همه تیپ‌های دستمالی‌شده‌ای هستند که به قصه نحیف فیلم وصله شده‌اند. وصله‌های که نه کارکرد پیدا می‌کنند و نه کمکی به قصه می‌کنند! ماجراهای کمکی فیلم در بسیاری از سکانس‌ها برای فریب و سرگرمی صرف مخاطب بکار گرفته می‌شوند و کارکردی ندارند. رگه‌های سینمای هند که برای جلب مخاطب عام در فیلم گذاشته‌شده بسیار است بسیار محسوس است، از ماجرای دختر و پایان قصه‌اش! ماجرای یتیم‌خانه شکور و باز ته قصه‌اش! لو رفتن نسبت شاهین و شکور در سکانس‌های آخر! همه بیرون از قصه و مثل جایزه‌های تخم‌مرغ شانسی! به قصه اضافه‌شده است! و مخاطب عام را در لحظه ممکن است متعجب یا خوشحال کند یا با اندکی تأمل او را نیز دل‌زده خواهد کرد. و اساساً  دراین فیلم سکانس ها فقط کارکرد در لحظه پیدا می کنند، حس موقتی می آفرینند اما به یک انسجام فرمی نمی­رسند و نمی­توانند تجربه حسی بسازند.

تکنیک ضعیف،  قصه‌ی نحیف

لوکیشن­ها ارتباطشان باهم مشخص نیست، یک‌بار به‌سرعت می‌توان تا کارگاه مواد دوید و بار دیگر باید با موتور رفت در راه فرصت حرف زدن نیز هست! اصلاً مشخص نیست هرکدام در چه جغرافیایی نسبت به دیگری قرار دارند. کارگاه تولید مواد با آن همه آمدورفت! در نزدیکی محله‌ای شلوغ! که حتی پلیس گشت هم آنجا اسلحه به کمر می‌آید! چنین کارگاه موادی مکانی است، هپروتی  و انتزاعی! مخصوصاً با آن اسلحه به دست‌هایی که بالای سوله نگهبانی می‌دهند! مالک چنین جایی باید یک سوپر میلیاردر باشد اما شکور مفلوک و خرده‌پا است که حتی برای یک گوشمالی ساده خودش باید دست‌به‌کار شود و چون گله‌اش همه‌جا هست؛ نه شخصیت مالک چنین تشکیلاتی را دارد و نه جلال و جبروتش را! این تناقض‌ها و ایرادات همه از کلاژ های بی‌ربط فیلم و عدم انسجام فرمی اثر سرچشمه می‌گیرد.

فیلم قصه‌ی قوی ندارد، و فضاهای آن کمکی به تکمیل این قصه نمی­کنند و در خدمت اثر قرار نمی‌گیرند. مانند خانه که در سکانس‌های پایانی ناگهان خراب می‌شود و فلسفه این خراب شدن گنگ و نامعلوم باقی می‌ماند. معرفی شخصیت­ها در قصه همان‌قدر که متناقض و ناقص است، سریع شکل می­گیرد و ماجراها به‌سرعت روایت می­شود. این شخصیت‌پردازی ضعیف و ماجراهای ابتر اجازه نزدیک شدن به شخصیت اصلی را از مخاطب سلب می‌کند که ضعف بزرگ فیلم‌نامه است. نوشتن قصه‌های شخصیت محور کار هرکسی نیست، و راویت سینمایی مبتی بر تغییر شخصیت از آن نوشتن نیز سخت‌تر است. فیلم تکنیک مبتدی دارد و تزئینی! اسلوموشن هایی که مشخص نیست از نگاه چه کسی هستند، دکوراتیو هستند و به کار نمی‌آیند و قاب­هایی که توجهمان را از قصه سلب می‌کند و این تکنیک ضعیف، و قصهی نحیف نمی‌تواند فرمی سینمایی بسازد و ماقبل مسئله می‌ماند! و حتی در بعضی موارد -مانند انسجام روایی- عقب‌تر از آثار قبلی فیلم‌ساز. کلاژی از خشونت و جنایت!

منتشر شده در روزنامه قدس شماره 8802، چهارشنبه 18 مهر 1397

  • معین عارفی