سینمانوشت های معین عارفی

یادداشت ها، نقدها و تحلیل های سینمایی

سینمانوشت های معین عارفی

یادداشت ها، نقدها و تحلیل های سینمایی

بایگانی

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۹
مهر

«عرق سرد» دومین ساخته سینمایی سهیل بیرقی در کارنامه­ی هنری اش یک گام رو به عقب است. هم در فرم و هم در مسئله.  در مسئله آزاردهنده تر. فیلم بدیهیات تکنیکی را رعایت نمی کند، آدم های قصه اش را نمی سازد و اما ادعا دارد و تظاهر. بیشتر شبیه به یک بیانیه ایدئولوژیک است تا یک فیلم سینمایی! از آن فیلم هایی که حتی ارزش نقدی جدی هم ندارند و نوشتن در مورد ضعف هایشان سخت است و آزاردهنده.

چند نمای  اولیه فیلم از حریم خصوصی بازیگر نقش افروز در رخت کن شروع می شود، نماهایی از انگشتان پا! چسب زدن روی تتو ها و بعد لباس پوشیدن تا به رختکن تیم می رسیم. نما های اولیه چه می خواهد بگوید و برای فیلم چه بسازد؟ آیا کارگردان اینجا می خواهد بگوید افروز زنانگی و حریم شخصی اش را به جبر باید بپوشاند تا وارد جمع شود، این شروع با حرف فیلم که ادعای فیلمساز که به رسمیت شناختن حقوق زن فارغ از جنسیت است در تضاد نیست وقتی خود همچین نگاه جنسی به زن دارد!


افروز که کاپیتان تیم است از همه بی نظم تر است در رخت کن، دیرتر از همه آمده، هیچ ارتباط جدی به عنوان کاپیتان با دیگر بازیکنان نمی گیرد اما در عین حال مشغول ارتباط گیری با فالوورهای اینستاگرامش است! کاپیتانی ما نمی بینیم! سرپرست تیم شبیه رهبر دنسر های دختر فیلم های خارجی است با یک ماسک مذهبی، انگار برای دنس آماده می کند تا یک بازی مهم بین المللی!  فقط تفاوتش اینش اینجا دیالگوک هایی از لزوم پوشاندن مو و نماهایی از فوت کردن در هوا می بینیم! چه می خواهد بگوید؟ آیا سرپرست تیم یک خشکه مذهبی است، که نیست نه در گریم و نه در لحن بازیگر! کارگردان حتی موفق به ساخت یک تیپ هم نمی شود پس ما خواهیم خندید، خنده هایی از سر تمسخر کارگردان که در فیلم تکرار می شوند! یک فیلم به ظاهر ملودرام اجتماعی که در بسیاری از سکانس ها یک کمیک اروتیک دست چندم تین ایجری می نماید!


سکانس شروع بازی در زمین وحشتناک است، زوایای دوربین بد و تدوین بدتر! اصلاً بازی در نمی آید شلوغ است درهم! باز اینجا افروز را می بینیم که بجای آنکه حتی درست بازی کند، باز شیطنت می کند ، شاید ما شیفته ای شیطنت هایش شویم نه شخصیتش! انتخاب باران کوثری برای این نقش بسیار بد است. نه فیزیک بدنش به یک بازیکن تر و فرز فوتسال می خورد و نه حتی در زمین از عهده بازی درست در حد گل کوچکی ساده بر می آید!

بخواهم ادامه دهم سکانس به سکانس می توان دید و نوشت. از نابلدی و تظاهرهای متوالی فیلمساز. بدون آنکه گذشت زمان را متوجه باشیم به سکانس فرودگاه می رسیم. افروز تا بحال  رفتارش شبیه یک دختر دبیرستانی بود ناگهان متوجه می شویم در آستانه بازی مهمی ممنوع الخروج شده است. آن هم از طرف شوهرش! شما بعد از شنیدن شوکی به این سنگینی ردی از استیصال در او پیدا نخواهید کرد! و در تیم نیز چنین! انگار همه چیز بازی است! فیلمساز تماشاگر را نیز به بازی می گیرد تا آخر قصه!

اولین سکانسی که از  شوهر در فیلم می بینیم، حضورش با کنشی نامعقول است، سکانس ماشین بازی و تعقیب گریز! معرفی که تصویری از یک روانی در ذهن ما می سازد و در سکانس بعد مدفون می شود و تمام!

به اولین سکانس استدیو می رسیم،  عشق سوزان است.....فوق العاده کمیک و مضحک.کدام مجری تلویزیونی به این بدی است، آن هم مجری که هر شب برنامه ثابت دارد و طبق ادعای دیالوگ های فیلم مجری سرشناسی است.کارگردان به عمد می خواهد او بد باشد، می خواهد خنده بگیرد از تماشگر؟ توجیه اش چیست؟ آن سکانس اولیه و این سکانس از شوهر برای ما چه می سازد، به نیمه های فیلم نزدیک می شویم و هنوز مسئله گم است. آن سرپرست تیم، تیم را رها کرده و اون یز مانده است؟ برای کمک به افروز. سکانس ها ادامه فیلم چیز دیگری می گوید به غیر از دو بهم زنی و ایجاد بدبینی کاری نمی کند. چرا؟ با افروز مشکل شخصی دارد؟ نمی دانیم.


وکیل افروز را داریم که دوست دار تظاهر است حتی شده اگر پای بی بی سی و صدای آمریکا را وسط بکشد! او هم مرضش مشخص نیست! دفاع از حقوق زن یا خوش رقصی برای خودنمایی! اگر دومی است چرا کارگردان دلش می خواهد اینقدر افروز را تنها بگذارد، ببخشید حتی افروز هم به فکر خودش نیست و ما این را نه میفهمییم و نه می بینیم.

یک سکانس مهم داریم از کوتاه آمدن افروز در برابر شوهر! احتمالاً خالی کردن عقده های جنسی اش. نماهای اروتیک این را می دهد.مشکل افروز و شوهرش مشکل جنسی است؟ مشکل خلقی است؟ مشکلی دارند اصلاً. مهم نیست برای کارگردان مهم سکانس های دادگاه و بعد هم زیر زمین صدا و سیما است تا افروز بدبخت! از زبان آقای بیرقی بریا ما بیانه دفاع از حقوق زن بخواند! اگر قرار به این بیانیه خواندن ها بود جایش در یکی از ستون های نشریات شبه روشنفکری بود و نه بر پرده سینما!

فیلم نه موفق به ساختن شخصیت افروز می شود و نه همراه کردن ما با مسئله اش. شخصیت ها همه در ظاهر می مانند و در خدمت تظاهر فیلمساز. اگر چند دیالوگ بیانیه مانند را از فیلم بگیریم، فیلم تقریباً هیچ چیز برای عرضه ندارد و و از این نظر یک پسرفت بزرگ برای سازنده اش است.


نگاه فیلم‌ساز چه در فیلم اولش «من» و چه در این فیلم به‌شدت ضد زن است، او زن را در چارچوب خانواده، تعهد و رفتار لطیف زنانه سرکوب‌شده و ناتوان به تصویر می­کشد و زن از نگاه هنگامی شخصیتی در شأن پیدا می‌کند که نه‌تنها در نوع کارها که در خلق‌وخو و رفتار نیز ظاهری مردانه داشته باشد. تفکر منسوخ و کهنه‌ای که حتی امروز غرب نیز از آن گذر کرده اما شبه روشنفکران غرب‌زده گریبان برای آن چاک می‌دهند! اما قطعاً آن نیز برایشان مسئله نیست و تاختن به حاکمیت دینی و ارزش‌های مذهبی همواره برایشان از هر چیزی مقدم‌تر بوده است! گویی هدف ساخت فیلم عرض‌اندام فیلم‌ساز در جشنواره‌های سیاسی و شبه هنری بین‌المللی است که مشتاقانه انتظار چنین آثاری را می‌کشند، جشنواره‌هایی که بیانیه‌های فیلم‌ساز از ارزش هنری اثر برایشان اهمیت بیشتری دارد و به راحتی بی هنری فیلمساز در آنها نادیده گرفته می شود.

بیرقی قبلاً در فیلم سیاه و ضد ملی «یک خانواده محترم» دستیارکارگردان بوده است و کنار عوامل آن فیلم بیشتر از آموختن سینما نگاه سیاه و بدبینانه به جامعه و ساخت فیلمی به تناسب جشنواره های سیاسی را آموخته است، و از این نگاه انتخاب کوثری برای بازی نقش افروز و همچنین ترجمه انگلیسی جمله آخری که بر پرده نقش می بندد بهتر مشخص می شود.

بهتراست کارگردان جوان ما بجای خالی کردن عقده‌های سیاسی یا توهمات شخصی خود در قالب بیانیه خواندن در فیلم کمی سینما یاد بگیرد، قصه خلق کند، آدم بسازد و یک اثر قابل‌دیدن و تأمل بیافریند نه یک فیلم ضعیف و شعاری مانند «عرق سرد».پرمدعا و بی‌مایه. سیاه و کثیف!

منتشر شده در روزنامه قدس، پنج شنبه 26 مهر 1397


  • معین عارفی
۲۷
مهر

لیلی با من است اولین فیلم کمدی با موضوع دفاع مقدس است و یک نمونه خوب از این گونه ی سینمایی. هنوز سالها بعد از ساختش اثر می گذارد و قابل دیدن است. ساخت کمدی با موضوعاتی که جنبه قدسی دارند، مانند دفاع مقدس، طبعاً ظرافت ها و محدودیت هایی دارد که کمال تبریزی با رعایت آن ظرافت ها و در نظر گرفتن محدودیت ها توانسته از نظر من مهمترین و موفق ترین فیلم کارنامه سینمایی اش را بسازد.

فیلم قصه گو  است و موقعیت محور، از «تظاهر»، «ترس» و «تقدیر» می گوید و مواجه انسان با هر کدام از این موقعیت ها. آن هم به زبان طنز.

تظاهر: یک سوم اول فیلم، به معرفی شخصیت های اصلی داستان، صادق و کمالی می پردازد و رابطه آنها. رابطه ای که بر مبنای تظاهر شکل گرفته است و همین امر باعث ایجاد سوء تفاهمی بزرگ در بین آن ها می شود که خود باعث برداشت های متناقض از صحبت ها و ایجاد موقعیت هایی طنز می شود. تبریزی به درستی برای نقد تظاهر سراغ آدم هایی خارج از محیط جنگ رفته و این تظاهرگری را بخوبی هجو می کند و در کنار آن آدم های جبهه را می بینیم که کمالی و صادق را باورد دارند چون در بین خود ردی از تظاهر نمی بینند.

ترس: جدی شدن حضور صادق در جنگ آن هم بعد از گذشتن او از پل کرخه، او را در موقعیتی قرار می دهد که ترس بزرگ و کابوس شبانه همسرش بوده است، او از شرایط جنگ به شدت وحشت دارد، و این ترس  ریشه تظاهر را در وجودش می خشکاند، او حالا واقعا قصد فرار از موقعیت و برگشتن را دارد، تضاد خود با محیط و آدم هایش را فریاد می زند، اما اینبار نیز به واسطه عدم شناخت صادق از ادبیات، اصطلاحات و موقعیت هایی که در آن قرار می گیرد محیط پیرامون این ترس را به گونه ای دیگر تعبیر می کند و باز ایجاد سوءتفاهم های جدید طنز مناسبی خلق می کند.

تقدیر: شاید مهمترین پی رنگ فیلمنامه از آغاز تا انتهای داستان همین تقدیرگرایی و حضور دستی غیبی در داستان است. همانگونه که قطعی شدن حضور صادق در جبهه با دیدن نام خودش در برد اداره مشخص می شود و مردی که این شعر را می خواند: اگر بر من نبودش هیچ میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟

دست تقدیر، لیلی همراه صادق در داستان است. خدایی که در طول قصه مخاطب منولوگ های صادق است و هر بار که صادق قصد فرار از موقعیت را می کند داستان را به گونه ای دیگر رقم می زند. سکانس آخر فیلم باید نمود رشد این تقدیرگرایی در فیلم باشد که بواسطه تغییر سریع صادق و قهرمان شدنش در داستان نمی تواند بخوبی تاثیر بگذارد و این تحول را به ما انتقال دهد. شاید باید این تغییر به تدریج در طول سفر صادق تا عبورش از خط مقدم شکل می گرفت، اما در فیلمنامه به همان دیالوگ های پیرمرد که ما به درستی نمی شناسیمش قناعت شده و برای همین به پایان فیلم حالتی شعاری داده است که به قوت ماجراهای قبل نیست. نه در خلق موقعیت طنز و نه د همزادپنداری ما با صادق.

بازی پرستویی و عزیزی در فیلم خوب است. به خصوص بازی پرستویی که شخصیت صادق را با همه ضعف هایش برای ما دوست داشتنی می کند و تاثیر موقعیت هایی مختلفی که صادق درگیر آن ها می شود را بخوبی می توان در بازی پرستویی دید.

فیلمنامه و قصه مشخص لیلی با من است در کنار ریتم سریع، موقعیت ها متنوع و لحن کمدی فیلم آن را برای مخاطب عام دوست داشتنی کرده است و احترام تبریزی به آدم های جبهه و امنتاع از تمسخر یا توهین به آن ها در متن داستان این فیلم طنز آن را متعلق به سینمای دفاع مقدس نگه می دارد.

  • معین عارفی
۲۶
مهر

"هور در آتش"، فیلم مهمی است و درعین‌حال مهجور. یک روایت ناب سینمایی از آدم‌های جبهه و قصه‌هایشان. شباهت‌هایی به مستند "روایت فتح" دارد و به "مهاجر". فیلم قصه می گوید، قصه جدایی، سوز و نِی! هور حکایت فراق «بابا عقیل» است از پسرش. حکایتی از هِجر تا وَصل. از جنس سلوک عرفانی. بابا عقیل پای در وادی طلب می‌گذارد و در مسیر عشق طِیِ طریق می‌کند تا قُرب معشوقش حاصل شود. فیلم ما را در امتداد یک سفر ظاهری به یک سلوک معنوی می بَرد. سلوکی که عینی است و در برابر چشم ما شکل می گیرد، تمثیلی از یک عرفان، آن هم به زبان سینما...

سکانس نخست فیلم، هنگامی که پسر نِی را برمی دارد و آن را گرم می کند و صِیقَل می دهد، سپس با گرمای نفس خود به نی حیات می دهد و ناگهان در آینه روبروی پسر، پدر را می بینیم که او نیز در حال نِی زدن است. پسر در ذهنش می بیند. آری نی قرار است و برای ما حکایت می کند: بشنو از نی چون حکایت می کند/ از جدایی ها شکایت می کند. نی و نیزار تمثیلی می شوند بر غمِ هجر و فضای نی زار این حس و حال را در فیلم بیشتر می سازد و قایق که در فیلم  مُرکب سفر بابا عقیل می شود و صرفاً جزئی از صحنه نیست، بلکه شخصیت پیدا می کند و در خدمت داستان قرار می گیرد. 

شخصیت‌های قصه همه ساده هستند و باورپذیر. بابا عقیل شخصیتی بسیار دوست‌داشتنی است، نمادی از یک پدر ایرانی که به شخصه تا به امروز مثل آن را در سینمای ایران ندیده‌ام. صمیمی، فداکار و دلسوز. داشتن لهجه هم شخصیت را دوست‌داشتنی‌تر کرده است. مولایی قایق‌ران که مرشد همدم پیرمرد می‌شود، در طول قصه شخصیت پیدا می‌کند و همان‌طور که در دلِ پیرمرد جا باز می‌کند در دلِ ما نیز. بابا عقیل باید در سفر معنوی از تعلقات مادی گذر کند تا به وصال محبوب برسد و این را به‌خوبی ما در در قالب داستانی باورپذیر مشاهده می‌کنیم. در سکانسی همه ی وسایل حتی آن بُقچه دوست‌داشتنی اش که همواره در بغلش بود را به رود می‌سپارد و از آن می‌گذرد.

آتش هور از آتش سینه پیرمرد است در هجر فرزندش. اما رنج سفر و قطع تعلقات آخر، پیرمرد را به وصل محبوب می‌ رساند و این وصل چقدر برای ما شیرین است و می‌چسبد، با آنکه حمیدنژاد در سکانسی ما را تا ترس کشته شدن پیرمرد می‌برد تا یادمان نرود که اگر همه‌چیز دست آدم‌ها باشد و آن مدد الهی درکار نباشد، ممکن است تقدیر به‌گونه‌ای دیگر رقم بخورد. اولین تجربه "عزیزالله حمیدنژاد" در مقام کارگردانی اثری خوش‌ساخت و تأثیرگذار شده که می‌توان با آن به‌راحتی ارتباط گرفت. دنیای فیلم و آدم‌هایش واقعی است و نیز متعهد به حقیقت جبهه. یک واقعیت حقیقی که از تجربه مستندسازی حمیدنژاد در جبهه‌ها می‌آید.

حمید نژاد داستان خوبی نوشته است، یک لوکیشن درست برای این داستان انتخاب کرده و ابتدا با گفتن قصه ساده سفر ظاهری بابا عقیل بدون هیچ ادا و اِدعایی آن سفر معنوی را خلق می‌کند. از سفر ظاهر به سفر باطن می‌رسد. که اصل سینما به همین گذر از ظاهر به باطن است. تا ظاهری خلق نشود ادعاهای باطنی و ماورایی بر فیلم زیاده‌گویی است! و هور از این جنس نیست.

  • معین عارفی
۲۶
مهر

نقد فیلم مغزهای کوچک زنگ زده

«مغزهای کوچک زنگ‌زده»، آخرین ساخته هومن سیدی به‌ظاهر فیلمی قصه‌گو است با ادعای ملودرام، اما درواقع قصه‌ای ابتر و شلخته است در ناکجاآباد! ناکجاآبادی فیلم از بی‌ربطی‌اش به جامعه می‌آید و قصه‌ای که اساساً در جامعه ایرانی نمی‌تواند این‌گونه شکل بگیرد و نیز گم بودن زمان و مکان واقعی فیلم . قصه ابتر مغزها، از آدم‌های قصه می‌آید، تیپ‌هایی اغراق‌شده که شخصیت و هویتشان گم است. آدم‌هایی که نه گذشته‌ی آن­ها روشن است و نه مسئله‌هایشان و صرفاً در فیلم وجودشان برای خشم است و عصیان! شلختگی داستان و بی‌ربط بودن و رها شدن بسیاری از پیرنگ­های قصه کلاژی شلخته و دکوراتیو است که هر قسمتش وامدار یکی از آثار سینمای غرب است، از «شهر خدا» تا «رفقای خوب» و «دارو دسته نیویورکی‌ها»، کلاژی که به یک وحدت روایی و داستانی نمی‌رسد.

خشونت و خشونت‌گرایی در این فیلم مانند آثار قبلی کارگردانش غلبه اصلی را دارد، این خشونت از کجا و کدام سرزمین و فرهنگ می‌آید؟ خشونتی که در اینجا به توحش و جنون رسیده است و شخصیت‌ها به‌راحتی جنایت‌هایی در حد دوران بدویت را انجام می‌دهند. فیلم‌ساز در فیلم ابداً ضد این توحش نیست و گویی از آن لذت می‌برد!

و سؤال دیگر این­که چرا آدم‌های این محل همگی باید در این حد خشونت و توحش باشند و هیچ شخصیت سالمی در میان آن­ها یافت نشود؟ آیا مقصود فیلم‌ساز این است که فقر آن‌ها را به این میزان خشونت رسانده است، که نگاهی سیاه است و غیرانسانی.

در حد شرلوک هلمز باهوش ، در حد پت و مت خنگ

شکور و شاهین دو شخصیت اصلی داستان هستند. شکور سردسته اوباشی است، که کارگاه بزرگ تولید مواد مخدر دارند، از طرف دیگر دله دزد و چاقوکش نیز هستند! نوع کارگاه، تعدد آدم‌ها و بعد سکانس اسلحه‌کشی با آن تنوع سلاح‌ها او را در حد یک پدرخوانده! تصویر می‌کند، پیاده رفتن‌ها، لباس‌ها داغان، خانواده مفلوک، تصمیمات عجولانه و محکم نبودنش در حد یک دله دزد خرده‌پا!

شاهین، شخصیتی با گریمی اغراق‌شده و بازی اغراق‌شده تر! که ویژگی شخصی محمدزاده است! بی‌حس اما روی اعصاب! این روی اعصاب بودن از بازی‌اش می‌آید تا شخصیتش! گاهی در حد شرلوک هلمز باهوش است گاهی در حد پت و مت خنگ! مخصوصاً در رفتار! مشخص نیست می‌خواهد آدم خوبی برای شکور باشد و پروژه‌های بزرگ از او بگیرد یا می‌خواهد جای شکور را بگیرد! روایت فیلم با مونولوگ شاهین شروع می‌شود، راوی فیلم هم اوست و فیلم قصه‌اش بر سر این عزم گنگ شاهین شکل می‌گیرد، اما در فیلم اصلاً به او و درونش نزدیک نمی‌شویم، مشکل بزرگ فیلم در خیلی از سکانس‌ها همین دور بودن و نساختن حس و دراماتیزه نکردن واقعه است.اگر فیلم نتواند در گام اول همین فضا و آدم‌ها را بسازد، تعریف کردن درست قصه محقق نمی­شود.

آدم های دیگر داستان نیز به میزان شاهین و شکور در شخصیت­پردازی متناقض و گنگ معرفی می شوند، مثلا شخصیت پدر خانواده که در سکانس های آغازین کاملاً بی توجه و بریده از خانواده معرفی می شود و در پایان فیلم ناگهان تغییر موضع می دهد و حامی دختر و شخصیتی فداکار می شود، یا سکانس گریه عاطفی اش را می بینیم که باز در صحنه خرماهای مراسم ختم کارکردش را از دست می دهد!

شخصیت‌هایی که به فیلم وصله شده‌اند

خانواده و دوستان اطراف شکور و شاهین همه تیپ‌های دستمالی‌شده‌ای هستند که به قصه نحیف فیلم وصله شده‌اند. وصله‌های که نه کارکرد پیدا می‌کنند و نه کمکی به قصه می‌کنند! ماجراهای کمکی فیلم در بسیاری از سکانس‌ها برای فریب و سرگرمی صرف مخاطب بکار گرفته می‌شوند و کارکردی ندارند. رگه‌های سینمای هند که برای جلب مخاطب عام در فیلم گذاشته‌شده بسیار است بسیار محسوس است، از ماجرای دختر و پایان قصه‌اش! ماجرای یتیم‌خانه شکور و باز ته قصه‌اش! لو رفتن نسبت شاهین و شکور در سکانس‌های آخر! همه بیرون از قصه و مثل جایزه‌های تخم‌مرغ شانسی! به قصه اضافه‌شده است! و مخاطب عام را در لحظه ممکن است متعجب یا خوشحال کند یا با اندکی تأمل او را نیز دل‌زده خواهد کرد. و اساساً  دراین فیلم سکانس ها فقط کارکرد در لحظه پیدا می کنند، حس موقتی می آفرینند اما به یک انسجام فرمی نمی­رسند و نمی­توانند تجربه حسی بسازند.

تکنیک ضعیف،  قصه‌ی نحیف

لوکیشن­ها ارتباطشان باهم مشخص نیست، یک‌بار به‌سرعت می‌توان تا کارگاه مواد دوید و بار دیگر باید با موتور رفت در راه فرصت حرف زدن نیز هست! اصلاً مشخص نیست هرکدام در چه جغرافیایی نسبت به دیگری قرار دارند. کارگاه تولید مواد با آن همه آمدورفت! در نزدیکی محله‌ای شلوغ! که حتی پلیس گشت هم آنجا اسلحه به کمر می‌آید! چنین کارگاه موادی مکانی است، هپروتی  و انتزاعی! مخصوصاً با آن اسلحه به دست‌هایی که بالای سوله نگهبانی می‌دهند! مالک چنین جایی باید یک سوپر میلیاردر باشد اما شکور مفلوک و خرده‌پا است که حتی برای یک گوشمالی ساده خودش باید دست‌به‌کار شود و چون گله‌اش همه‌جا هست؛ نه شخصیت مالک چنین تشکیلاتی را دارد و نه جلال و جبروتش را! این تناقض‌ها و ایرادات همه از کلاژ های بی‌ربط فیلم و عدم انسجام فرمی اثر سرچشمه می‌گیرد.

فیلم قصه‌ی قوی ندارد، و فضاهای آن کمکی به تکمیل این قصه نمی­کنند و در خدمت اثر قرار نمی‌گیرند. مانند خانه که در سکانس‌های پایانی ناگهان خراب می‌شود و فلسفه این خراب شدن گنگ و نامعلوم باقی می‌ماند. معرفی شخصیت­ها در قصه همان‌قدر که متناقض و ناقص است، سریع شکل می­گیرد و ماجراها به‌سرعت روایت می­شود. این شخصیت‌پردازی ضعیف و ماجراهای ابتر اجازه نزدیک شدن به شخصیت اصلی را از مخاطب سلب می‌کند که ضعف بزرگ فیلم‌نامه است. نوشتن قصه‌های شخصیت محور کار هرکسی نیست، و راویت سینمایی مبتی بر تغییر شخصیت از آن نوشتن نیز سخت‌تر است. فیلم تکنیک مبتدی دارد و تزئینی! اسلوموشن هایی که مشخص نیست از نگاه چه کسی هستند، دکوراتیو هستند و به کار نمی‌آیند و قاب­هایی که توجهمان را از قصه سلب می‌کند و این تکنیک ضعیف، و قصهی نحیف نمی‌تواند فرمی سینمایی بسازد و ماقبل مسئله می‌ماند! و حتی در بعضی موارد -مانند انسجام روایی- عقب‌تر از آثار قبلی فیلم‌ساز. کلاژی از خشونت و جنایت!

منتشر شده در روزنامه قدس شماره 8802، چهارشنبه 18 مهر 1397

  • معین عارفی
۲۶
مهر

فیلم ماجرای نیمروز را با هم دیدیم، فیلم دیدنی که با نگاه به وقایع سال 60 و جنایات سازمان منافقین ساخته شده است.

از بهترین فیلم‌های مرتبط با منافقین فیلم ماجرای نیمروز دومین ساخته سینمایی محمدحسین مهدویان و بهترین فیلم کارنامه سینمایی این سینماگر و از بهترین فیلم‌هایی است که تا امروز در مورد منافقین ساخته شده است.

مهدویان، کارگردان جوانی که با ساخت مستند تلویزیونی حکایت زمستان، داستان زندگی شهید باقری سبک و سیاق متفاوت خود در کارگردانی را به رخ کشید و خیلی زود نام خود را بر سر زبان‌ها انداخت، سبکی از پشتوانه و دغدغه مستندسازی او بر می‌خیزد و او را تبدیل به یک مستندساز-سینماگر کرده است.

سبکی که در اولین فیلمش، ایستاده در غبار هم وجود داشت و در ماجرای نیمروز آن را داستانی‌تر کرد، بازسازی وقایع و یک دوربین روی دست با کادر تلویزیونی که معمولا هم از شخصیت‌های فیلمش دور است، واقعه محوری تا شخصیت پردازی.

فاصله تیپ تا شخصیت و حادثه تا درام

ماجرای نیمروز روایتگر داستان یک تیم اطلاعاتی است که بعد تغییر فاز سازمان منافقین به مسلحانه سعی در شناسایی اهداف و از بین بردن سردسته‌های این تشکیلات را دارند.

این گروه تیپ‌هایی از آدم‌های متفاوتی است که در عملگرایی و آرمانگرایی مشترک هستند هر کدام هم نماد یک سبک تفکری که در آخر همه با هم یکرنگ می‌شوند اما هیچکدام از این تیپ‌ها شخصیت نمی‌شود و حادثه‌ها هیچکدام درام.

ماجرای نیمروز به واسطه عدم شخصیت‌پردازی قوی و عدم وفاداری به ساختار درام همواره تماشگر را در حد یک ناظر بیرونی نگه داشته و نمی‌توانند به اندازه‌ای تاثیرگذار حس او را با خود درگیر کند.

جای خالی منافقین در داستان

فیلمساز در کنار شخصیت‌های مثبت داستان، تیم عملیاتی، به شخصیت و تشکیلات منفی، یعنی سازمان منافقین نزدیک نمی‌شود و نمی‌تواند اوج جنایات و پلیدی‌های منافقین را به تصویر کشد.

حتی در برخی سکانس‌ها مانند سکانس آغازین که متن تغییر رویکرد منافقین به مسلحانه خوانده می‌شود با واقیعت و التهاب آن روز فاصله زیادی دارد، سازمانی که خودش به صورت مستقیم به ترور 6 هزار ایرانی اعتراف کرده و در کنارش همواره سعی داشته وجه‌ مردمی و مظلوم به خود بدهد.

هنوز جنایات منافقین در سینمای ایران تصویری نشده به‌گونه‌ای که حس تنفر شدید مخاطب را به این جنایتکاران برانگیزد.

نقش حاشیه‌ای شهید لاجوردی و سانسور یک زن باهوش

از نظر تاریخی نقش مهم شهید لاجوردی در مبارزه با سازمان منافقین و حمله به خانه زعفرانیه کمرنگ شده است و ماجرای لو رفتن خانه تیمی زعفرانیه به واسطه هوش یک زن خانه‌دار جور دیگری روایت شده است.

ماجرای خانمی که به‌واسطه تعداد زیاد کیسه‌های زباله منزل یک زوج جوان به آنها مشکوک و محل زندگی موسی خیابانی را گزارش می‌کند، داستانی که به اندازه کافی دراماتیک هست اما در فیلم اشاره‌ای به آن نمی‌شود.

کارگردانی برخی سکانس‌ها ضعیف است

کارگردانی مهدویان جای کار دارد و در برخی صحنه‌ها مانند سکانس آخر، حمله به خانه زعفرانیه بسیار ضعیف است و این سکانس مثل تفنگ بازی بچگانه به نظر می‌رسد.

بازی‌های فیلم یکدست نیست درست مانند خود ریتم فیلم، اما انتخاب بازگران به درستی انجام شده و به تیپ‌های خلق شده نزدیک است.

برای مخاطبانی که دهه شصت را ندیده‌اند

در مجموع، فیلم ماجرای نیمروز با همه ضعف‌هایش از بسیاری فیلم‌های این سال‌های سینمای ایران جلوتر است و توانسته برای مخاطبی که دهه شصت را ندیده گوشه‌ای از وقایع آن سالها را به تصویر بکشد، یک فیلم سرپا و با موضع که می‌توان تا آخر آن را دید و چیزهایی دانست.

بخش هایی از نقد شفاهی فیلم ماجرای نیم روز در چهارشنبه های سینمایی مسجد الرسول جیرفت (ص)

  • معین عارفی
۲۶
مهر

ایران یکی از بزرگترین قربانیان ترورسیم در جهان با بیش از 17 هزار شهید ترور است و سازمان مجاهدین خلق یا منافقین از بزرگترین و سفاک‌ترین سازمان‌های تروریستی علیه ایران است، سیانور از معدود فیلم‌های سال‌های اخیر سینمای ایران است که روایت‌بخشی از تاریخ منافقین را سوژه خود قرار داده است.

سیانور محصول سال 94 و دومین ساخته سینمایی بهروز شعیبی است، فیلمی که به یکی از مهمترین وقایع تاریخی قبل از انقلاب، یعنی تغییر گرایش سازمان مجاهدین خلق یا منافقین به مارکسیست می‌پردازد و پیرنگ اصلی فیلم بر شرح این واقعه بنیان شده است.

در سال 1354 بخشی از اعضای مرکزی سازمان منافقین به رهبری تقی شهرام علاناً تغییر گرایش سازمان از اسلام به مارکسیت را اعلام کرده و از همه کادر و اعضا سازمان می‌خواهند با این تغییر همراه شوند، گروهی از کادر اصلی به رهبری مجید شریف واقفی و مرتضی لباف با این تغییر رویکرد اعلام مخالفت کرده و این را آغاز انحرافی بزرگ برای چریک‌های مجاهد می‌دانند، شهرام که این مخالفت را نمی‌پذیرد دستور تسویه شریف و لباف را صادر می‌کند که به شهادت شریف و زخمی شدن و دستگیری لباف منجر می‌شود.

در شرایطی که بحث ساخت فیلم‌های تاریخی و به خصوص تاریخ معاصر برای بسیاری از فیلمسازان ایرانی بر خلاف بزرگان سینمای دنیا محلی از اعراب ندارد، بهروز شعیبی، کارگردان جوان سینمای انقلاب این سوژه ملتهب تاریخی-سیاسی را دستمایه ساخت دومین فیلم سینمایی خود قرار داد و بخش فراموش شده‌ای از تاریخ معاصر را به تصویر کشید.

انتخاب سوژه‌های تاریخی هم دغدغه می‌خواهد و هم کار تحقیقاتی و از آن مهمتر تعهد واقعی سازنده به تاریخ را، در سیانور هرچند بنا به دلایلی برخی وقایع با سرعت بیشتری نسبت به ماجرای اتفاق افتاده در دهه 50 روایت شده‌اند اما کاگردان سعی کرده از واقعیت فاصله نگرفته و انصاف را قربانی نکند.

داستان فیلم سیانور در سه خرده پیرنگ درگیری و تعقیب گریز ساواک برای دستگیری مجاهدین، ماجرا و تبعات تغییر ایدئولوژی محاهدیدن و رابطه عاشقانه بین یک مامور ساواک و یکی از زنان رده بالای مجاهد روایت می‌شود.

روایت‌هایی که به واسطه ضعف شدید در فیلمنامه و عدم انسجام درست آن توان شخصیت‌پردازی درست را پیدا نمی‌کنند و هبچکدام از داستان به یک سینمای ناب تبدیل نمی‌شود.

شعیبی در سه گانه ژانری پلیسی، سیاسی و عاشقانه فیلم نتوانسته از پس اجرای کار به صورت کامل برآید و حتی بر خلاف آن چه که خود گفته و عاشقانه فیلم برایش اهمیت داشته حتی از خلق همان داستان عاشقانه نیز ابتر مانده است.

فیلم در ساناریو بیش از حد بر داشته‌های تاریخی و ذهنی مخاطب تکیه می‌کند و شعیبی نه می‌تواند ساواکی خلق کند، نه مجاهدی و نه عاشقی و حتی به تیپ هم کارکترها نزدیک نمی‌شوند که شخصیت بماند.

انتخاب بازیگران به خصوص برای نقش مامور مافوق پرونده و شهرام انتخاب درستی نبوده است که در مورد شخصیت شهرام گاها نوع بازی به مخاطب برداشت طنز می‌دهد!

فلاش‌بک‌ها از وسط فیلم که قرار است بار اصلی روایتگری را به دوش بکشند بعضا از حالت تعادل خارج و به دلیل عدم حفظ منطق زمانی در برخی سکانس‌ها مخاطب را گیج می‌کنند.

به‌دلیل عدم شخصیت‌پردازی درست موسیقی خوب عبدی از کار جلوتر است و روی کار نمی‌نشیند و نمی‌تواند تاثیرگذار باشد.

سکانس شروع فیلم و ترور آن دو مستشار آمریکایی انتخاب مناسب و مقدمه خوبی برای ورود به داستان است، اما این ریتم حفظ نمی‌شود و خیلی زود به کنی کشیده می‌شود.

سکانس آخر فیلم به نظر می‌رسد به هر قیمتی دنال یک پایان ملودرام عاشقانه بوده و هم روایت و هم در اجرا اشکال دارد، سکانس شب قبل از اعدام افراخته و لباف از سکانس‌های خوب فیلم است، آن استصال و شکسته شدن خرمان از زاویه سوراخ سلول و باز شدن و حال خوب لباف از معدود لحظات فیلم است که اندکی حس خلق می‌کند. 

در کنار همه این ضعف‌ها نقطه قوت فیلم شعیبی اولا صحنه‌پردازی عالی است که دهه 50 شمسی را برای ما ملموس می‌کند و در کنار آن شعاری نشدن داستان که به هر مخاطبی اجازه می‌دهد بی‌طرفانه پای فیلم بنشیند و قضاوت خود را داشته باشد.

ساخته شدن سیانور مرهمی است بر تاریخ فراموشیِ سینمای امروز ایران و بهانه‌ای برای کارگردانان که جسورانه به سراغ تاریخ معاصر بروند و از دل هزاران داستان دراماتیک آن قصه‌های ناب سینمایی استخراج کنند و برای شروع این جسارت و تلاش برای روایت، به بهروز شعیبی جوان باید خدا قوت گفت.

بخش هایی از نقد شفاهی فیلم سیانور در چهارشنبه های سینمایی مسجد الرسول جیرفت (ص)

  • معین عارفی
۲۶
مهر

امشب فیلم دهلیز ساخته بهروز شعیبی را دیدیدم، فیلمی را دیدم که مایه اصلی آن گذشت و بخشش است، اولین فیلم بلند بهروز شعیبی کارگردان دغدغه‌مند سینمای انقلاب است که اتفاقا از نظر من بهترین فیلم او هم است.

شعیبی متولد شهریور ۵۸ و اهل مشهد است، اولین حضور سینمایی او در سینما با بازی در نقش سلمان، فرزند حاج کاظم آژانس شیشه‌ای حاتمی‌کیا بود، شعیبی با بازی در نقش اصلی فیلم طلا و مس موفق شد نقش طلبه جوانی را به خوبی ایفا کند، بازی که تحسین حضرت آقا را توانست با خود همراه کند.

شعیبی با دغدغه‌ای که نسبت به سینما دارد پله پله جلو آمده، دستیار کارگردان بود و سینما برایش مسئله است، الان هم که سریال گلشیفه را برای شبکه نمایش خانگی کارگردانی کرده است.

اما درباره دهلیز، فیلم از نظر سینمایی یک سر و گردن از همه فیلم‌های اجتماعی که در این چند سال گذشته ساخته شده بالاتر است، قصه‌گو است، خرده پیرنگ‌ها در خدمت قصه هستند، به جز یک مورد که اشاره می‌کنم و شخصیت‌پردازی و به خصوص شخصیت پردازی هانیه توسلی به عنوان مادر و همسر به شدت خوب از کار درآمده است.

قصه با معرفی امیرعلی شروع می‌شود، کودک هفت ساله که اهل شیطنت است و به شدت از همان سکانس‌های اولیه بازی خوب و کنترل شده‌اش را به نمایش می‌گذارد. بازی که تا آخرین سکانس نمی‌افتد و اثرگذار است، قصه با تعریف رابطه امیرعلی با مادرش ادامه می‌یابد، مادری که درست شخصیت پردازی شده و هویت پیدا کرده، تصنعی نیست و ادا هم نیست، خانواده هنوز نقص دارد و با ورود پدر به قصه خانواده کامل می‌شود.

به یاد آورید اولین روبه‌رو شدن این سه نفر در زندان، آن سکوت اولیه محض و بعد موسیقی بهزاد عبدی که خیلی جاها روی کار می‌نشیند چه‌قدر زندان هم متفاوت است با همه زندان‌ها، موقع دیدارهای امیرعلی و پدرش که شعیبی خود در گفت‌وگویی می‌گوید اقتضا حضور یک پسر هفت ساله در زندان را رعایت کرده و این چقدر درست است.

شخصیت و خرده داستان مربوط به حضور مادربزرگ ضعیف است و به قصه کمکی نمی‌کند و رها می‌ماند.


فیلم بیشتر از آنکه درباره قصاص باشد درباره بخشش است و این کار را بر خلاف همه جریان‌های شبه روشنفکری نه با تقبیح قصاص که با زیبا نشان دادن بخشش انجام داده است.

قاتل و خانواده‌اش پذیرفته‌اند که کارشان غلط بوده و قصاص حکمشان است، اما بر لزوم بخشش و زیبایی آن تاکیید می‌کنند، یک دیالوگ فیلم دارد که می‌گوید خدا درباره قصاص حکم قطعی نداده و به اولیای دم اجازه رضایت و بخشش داده و آن را بهتر دانسته است.

کارگردانی شعیبی در فیلم خوب از کار درآمده، ادا و کارهای عجیب نمی‌کند و تجربه‌اش برای بعضی صحنه‌ها مثل فوتبال بازی کردن امیرعلی و پدرش خوب از کار در آمده است، اسلومیشن صحنه در خدمت قصه است و مثل اسلوموشن‌های خیلی از فیلم‌ها ادا و تظاهر نیست.

دهلیز از تاریکی شروع می‌شود و به نور می‌رسد، قصه می‌گوید و شخصیت خلق می‌کند، به مخاطب کم‌فروشی نمی‌کند و با او جلو می‌رود و این برای یک فیلم چیز کمی نیست.

بخش هایی از نقد شفاهی فیلم دهلیز در چهارشنبه های سینمایی مسجد الرسول جیرفت (ص)


  • معین عارفی
۲۶
مهر

کودک و فرشته» به کارگردانی مسعود نقاش‌زاده که محصول سال ۱۳۸۷ است روایتگر روزهای آغازین اشغال خرمشهر از نگاه دختری نوجوان است که به دنبال برادر گمشده خود می‌گردد.

نزدیک به چهار دهه از آزادسازی خرمشهر می‌گذرد و تنها تعداد انگشت‌شماری اثر هنری جدی چه درباره مقاومت بی‌نظیر مردم این شهر در ابتدای اشغال و چه درباره عملیات بی‌نظیر الی بیت‌المقدس که به آزادسازی این شهر انجامید تولید و عرضه شده است.

رمان پر مخاطب "دا" که روایتگر حضور دختری جوان در مقاومت مردم خرمشهر در برابر تجاوز خصمانه ابرقدرت‌های دنیا است نمونه‌ای موفق از آثار هنری تولید شده در مورد خرمشهر است.

در حوزه تولید آثار مکتوب به همت نویسندگان و پژوهشگران دفاع مقدس خاطرات زیادی از مردم در دوره زمانی ۴۵ روزه مقاومت مردمی در برابر اشغالگران و چه خاطرات فرماندهان و رزمندگان از عملیات بزرگ آزادسازی خرمشهر در دسترس است که می‌تواند منبع رجوع هنرمندان برای تولید آثار هنری باشد.

 رهبر انقلاب در بخشی از تفریظی که به کتاب «همپای صاعقه» نوشته‌اند، می‌فرمایند: این کتاب یک منبع بسیار غنی و ارزشمند است که از آن می‌توان ده‌ها کتاب و فیلمنامه استخراج کرد. اما می‌بینیم تنها یک اشاره سینمایی از آن عملیات بزرگ در قاب تصویر داریم که مربوط به قسمت‌های پایانی سریال در چشم باد است.

 از عملیات معروف «نرماندی» سال ۱۹۴۴ که در جنگ جهانی دوم منجر به آزادسازی فرانسه از اشغال نیروهای آلمانی شد، با گذشت بیش از 70 سال هنوز آثار سینمایی تولید می‌شود. 

آمریکا که در جنگ‌ها همیشه متجاوز و جنگ‌طلب بوده در سینما چهره‌ای صلح‌طلب و مردم‌دوست از خود تصویر می‌کند که می‌توان به ده‌ها فیلمی که در این چند سال اخیر در خصوص تجاوز به افغانستان و عراق ساخته اشاره کرد.

متاسفانه فضای روشنفکری هنری در ایران به تقلید از روشنفکران غربی علم سینمای ضد جنگ را بلند کرده است اما به این تفاوت آشکار واقف نیست که روشنفکران اگر در غرب علیه جنگ موضع می‌گیرند چون جنگ‌ها در آنجا غالبا تجاوزگرانه و خصمانه بوده اما در هشت سال جنگ ایران رزمندگان ما در موضع دفاع از حیثیت و شرف ایستاده بودند.

دوره هشت ساله دفاع مقدس به واسطه برخی ویژگی‌ها ظرفیت عظیم هنری ایجاد کرده که می‌تواند برگ برنده و برند ملی ما در حوزه سینما باشد، اول دفاع ما یک دفاع ملی و مردمی است که فقط محدود به نیروهای رسمی نظامی کشور نشده بود و ویژگی دیگر تنوع اقشار درگیر این حماسه بزرگ که از شهید برونسی بنا تا شهید احمدرضا احمدی نفر اول کنکور پزشکی را در بر می‌گیرد.

حضور زنان در این هشت سال دفاع چه در پشت جبهه‌ها پای نخ و سوزن کامواها و تنورهای نانوایی تا بهداری‌ها و بیمارستان‌های صحرایی گنجینه‌ای از خاطرات و حوادث است که می‌تواند منبع تولید آثار داراماتیک قرار بگیرد.

تنوع فضاهای نبرد از ارتفاعات بازی دراز تا دشت عباس، از رودخانه کارون تا رمل‌های روان فکه لوکیشن‌های متعدد در اختیار سینماگران قرار می‌دهد تا از این سینمای آپارتمانی جدا شوند و این هم ویژگی قابل اعتنایی است و ده‌ها ویژگی دیگر که مجال طرحش فراهم نیست.

 تقریبا همه این فیلم‌های جدید در یک ویژگی مشترک هستند که در ابتدای آنها و بر پرده سیاه پیش از اکران این جمله نقش می‌بندد، «برگرفته از یک داستان واقعی» شاید در غرب این داستان‌ها تحریف شده باشد اما دوره هشت ساله دفاع ما شامل هزاران داستان واقعی اثرگذار است که می‌تواند منبع تولید اثر قرار بگیرد و نیاز به داستان‌پردازی‌های تخیلی و دور از واقعیت‌ها را رفع می‌کند، داستان‌هایی که در کتاب‌های خاطرات رزمندگان و شهدا امروز در دسترس است، امروز ما باید با گرفتن آرایش تهاجمی در سینمای دفاع مقدس این خاطرات را از حصار کلمات جدا کرده و بر پرده جادویی سینما نقش ببندیم.

با یک فیلم شریف و بدون ادعا طرف هستیم که تصویری سینمایی از روزهای اولیه اشغال خرمشهر در برابر چشمان ما خلق می‌کند.

فرشته در این فیلم تمثیلی از همه دختران فرشته صفتی است که در روزهای مقاومت خرمشهر حماسه‌هایی بی‌نظیر آفریدند.

مسعود نقاش‌زاده با سواد و تسلطی که در کارگردانی این فیلم داشته توانسته با وجود ضعف‌هایی که در فیلمنامه موجود بوده روایت سینمایی خود را تا حد قابل قبولی به ثمر برساند.

نقاش‌زاده در مصاحبه‌ای گفته است برای بازنویسی فیلمنامه این اثر به خاطرات زنان و دختران خرمشهری که در کتاب ۴۵ روز مقاومت روایت شده رجوع داشته و برخی صحنه‌های عالی مثل صحنه‌های حضور دختران در تدارکات یا جنت‌آباد شاید حاصل همین رجوع باشد.  

 محمدرضا گوهری نویسنده این اثر و آثار شاخص فرزند خاک، ملکه، خیلی دور خیلی نزدیک انسان دغدغه‌مندی در حوزه سینمای دفاع مقدس است و این با مرور کارنامه آثارش مشخص است اما ضعف عمده‌ای که در همه آثار این نویسنده موجود است مشکل شخصیت پردازی کارکترهاست.

 گوهری نویسنده‌ای است که برای شخصیت‌پردازی بیشتر به ذهنیات نقش‌ها توجه دارد تا عینیات آنها و برای قالب بیانی سینما که قالب عینیات است این ضعف بوده و اجازه شکل‌گیری فر‌یند شخصیت‌پردازی و به تبع آن روایت قصه را نمی‌دهد، کند شدن روایت در اکثر فیلمنامه‌های گوهری شاید ناشی از همین ضعف باشد.

 استفاده از نابازیگران و به خصوص مونا احمدی در شخصیت اصلی شاید قصه را باورپذیرتر کرده باشد اما ضعف‌های بازیگری در قسمت‌هایی از اثر مشخص است که این نکته را باید در نظر گرفت بازی در چنین داستانی با صحنه‌های جنگی و سخت واقعا برای دختری نوجوان کار آسانی نبوده است که او از پس ایفای این نقش برآمده است.

 فیلم شریف «کودک و فرشته» برای ما خرمشهر جنگ‌زده را روایت می‌کند و ادعاهای بزرگی هم ندارد، فیلمی است قابل دیدن و دوست داشتن.

بخش هایی از نقد شفاهی فیلم کودک و فرشته در چهارشنبه های سینمایی مسجد الرسول جیرفت (ص)

  • معین عارفی
۲۶
مهر

«مهاجر» در امتداد «دیده بان» است. جمعی‌تر، با تکنیک بهتر و درعین‌حال قصه‌گوتر؛ به همین دلایل با مخاطب عام راحت‌ ارتباط می‌گیرد و حرفش را آسان‌تر می‌زند. در «دیده بان» اگر با یک شخصیت و رشد و تحولش سروکار داشتیم و کنش و واکنش‌های شخصی او؛ در «مهاجر» با چند شخصت سروکار داریم و کنش و واکنش‌های جمعی.  ارتباط رزمندگان باهم، با فضا و تجهیزات– اینجا مهاجر- عمیق‌تر می‌شود و تأثیر متقابل آن‌ها بَرهم روایتی جمعی را شکل می‌دهد. در بستر یک «قصه» و مسئله. داستانی که در ظاهر از رفاقت و دوستی صحبت می‌کند و در باطن از«تکلیف گرایی». باطنی که از پَسِ ظاهر فیلم می‌آید و صرفاً یک شعار نیست. «تکلیف گرایی» مسئله شخصی حاتمی کیاست و مهم‌ترین زاویه نگاهش به جبهه و آدم‌های جنگ. مسئله که می‌توان در همه¬ی فیلم‌هایش نشانی از آن را مشاهده کرد.

 حاتمی کیا عاشق رزمندگان است و آن‌ها را خوب می‌شناسد و خود را از آن‌ها جدا نمی‌داند. بنابراین رزمندگان از دوربین حاتمی کیا دوست‌داشتنی هستند و باورپذیر. یکی از ویژگی‌های خوب حاتمی کیا در پرداخت شخصیت رزمندگان این نکته است که در عینِ به تصویر کشیدن وجه انسانی و آرمانی رزمندگان و اصالت دادن به آنها، به ضعف‌ها و تردیدهای شخصیت‌ نیز می‌پردازد و به این طریق کاراکتری باورپذیر خلق می‌کند. آدم‌های قصه‌ حاتمی کیا ساده هستند و صمیمی، دنیا و فضای فیلم هم دنیای این آدم‌هاست و همسو باشخصیتشان. پر از سادگی و صمیمیت.

 مهاجر قصه اسد و محمود را روایت می‌کند که قرار است با  هواپیمای شناسایی کوچکی–به نام مهاجر- هدفی مهم را در دل دشمن نابود کنند، کاری که با استدلال‌های عقلانی غیرممکن است اما دل به انجام آن حکم می‌دهد و آن را شدنی تصویر می‌کند. مهاجر روایت گذر از این نگاه خشک و عقلانی به نگاه روحی و عرفانی است. شروع فیلم از محمود است که از میان نی‌زارها و پُل و آن صدایی که به اسد می‌رسد؛ او در حال نی زدن است و آن دیالوگ معرکه: «بهتر است غصه تکلیف را بخوریم تا غصه تشکیلات را» ، یک «یکی بود و یکی نبود سینمایی» و ورود به  نیستان و دنیای عرفانی. همین سکانس قبل از تیتراژ کل قصه فیلم است و تمام حرفش. «غُصه ی تکلیف». و فضای غم‌بار فیلم از همین غُصه می‌آید، اما این غُصه در آخر به ثمر می‌رسد و به امید ختم می‌شود.

 ارتباط اسد و محمود در دل قصه شکل می‌گیرد و آرام این دو یکدل می‌شوند و هم مسیر. مهاجر می‌شود پل ارتباطی میان این دو دوست- چون قلب‌هایشان به هم متصل شده است، می‌توانند بر مهاجر مسلط شوند و آن را هدایت کنند. مهاجر پر است از سکانس‌های مهم سینمایی که همه ی حرف‌ها را با تصویر می‌زند و حس و حال خلق می‌کند. شاید اگر صدها کتاب و مقاله در مورد نگاه انسانی ما در موضوع دفاع و جهاد نوشته شود، به آن صحنه امتناع اسد از شلیک به دکل-که هدف اصلی اوست- تا زمان خروج سرباز عراقی از آن را نمی‌توانست انجام دهد و تمام حرف در چند نمای کوتاه زده می‌شود و این یعنی سینما، بدون هیچ دیالوگی!

 در لحظه شهادت اسد نمای ذهنی‌اش خیمه‌های در حال سوختن را می‌بیند و صدای پای اسب می‌آید، این نما و صدا وجه معنایی و عاشورایی به شهادت می‌دهد و مظلومیت اسد را می‌رساند. و بعد نمای اوج گرفتن مهاجر در آسمان و آن پلاک‌ها. مهاجر سفیر شهدا شده است، زنده است و در اوج. میزانسن درست حاتمی کیا و تصویر کردن درست لوکیشن های فیلم اولاً جغرافیای درستی در ذهن ما سامان می‌دهد و بعد هرکدام از این لوکیشن ها خود در خدمت تکمیل پازل روایت فیلم درمی‌آیند.

 عرفان فردی "دیده بان" اینجا تبدیل به یک عرفان جمعی می‌شود و رشد آن نه بر شخصیت‌ها که بر مهاجر نیز تأثیر گذاشته و آن را تبدیل به عنصری واسط می‌کند. عرفان در مهاجر قلابی نیست، بلکه با یک عرفان انقلابی سروکار داریم که در جمع شکل می‌گیرد و ثمره عمل به تکلیف است. «دیده بان» و «مهاجر» فیلم ساده و صمیمی هستند و انسانی. انسان می‌سازند و فضا. آن‌هم به زبان سینما. و ما با آن‌ها جبهه و آدم‌هایش را تجربه می‌کنیم. تجربه‌ای حسی و ماندگار. و این برای این دو فیلم چیز کوچکی نیست.

  • معین عارفی
۲۴
مهر

دیده‌بان از نگاه من مهم‌ترین فیلم ابراهیم حاتمی کیاست و شخصی‌ترین و سینمایی‌ترین اثرش. ژانر دفاع مقدس در سینمای انقلاب با دیده بان آغاز می‌شود، ژانری که در آن مسئله فراتر از روایت عملیات‌ها، شکست‌ها یا پیروزی‌های جنگی است. در این‌گونه سینمایی مسئله انسان‌های درحال جهادِ فی سبیل الله است. جنگ در این‌گونه ی سینمایی از یک امر مذموم تبدیل به یک امر مقدس می‌شود و رزمنده به مجاهد فی سبیل الله تبدیل می شود. روایت حال و هوای این مجاهدین و تصویر کردن جهاد در راه خدا اولاً احتیاج به شناخت فضای حاکم بر جبهه‌های دفاع مقدس دارد و در ثانی اُنس و اُلفت با این مجاهدین...

 فیلم دیده‌بان روایتگر ساعت‌های پایانی قبل از شهادت رزمنده دیده‌بانی است که با نگاهی «تکلیف گرایانه» از حصار «ترس‌ها و تعلقات» رها می‌شود و «شهادت و مرگی آگاهانه» را انتخاب می‌کند و ابراهیم حاتمی کیا در روایت این داستان آن‌ هم به بیان سینمایی بسیار موفق است. حاتمی کیا فضای جبهه‌ها را تجربه و رزمندگان جبهه‌ها را می‌شناسد و در اینجا به صورت خاص شخصیت دیده بان را می شناسد و از احوالات و آنچه بر آن‌ها گذشته آگاه است. این تجربه زیستی برای حاتمی کیا تبدیل به مسئله و دغدغه شده است که می‌تواند آن را به زبان سینما تصویر کند. فیلم‌ساز چون از نگاه رزمندگان به جبهه می‌نگرد-همان‌گونه که شروع فیلم دیده‌بان از چشمی دوربین شخصیت اصلی داستان آغاز می‌شود- بین انسان و فضا ارتباطی درست شکل می‌گیرد و رشد شخصیت در این فضا معنا پیدا می‌کند.

 در نگاه دینی ما «جهاد» کارخانه انسان‌سازی است، فضایی که انسان را با ضعف‌ها، کاستی‌ها و ترس‌هایش روبرو می‌کند و به او فرصت و امکان رشد می‌دهد. همین می‌شود که بعضی یک‌شبه راه عُرفای صدساله را طی می‌کنند. یک عرفان جهادی و یک جهاد عرفانی. عرفانِ اصل!. جنس دیده بان از جنس همین عرفان اصیل است. نه عرفان تار و تنبوری! و چقدر خوب که حاتمی کیا بدون شعار دادن - نه در دیالوگ و نه در تصاویر و نه در شخصیت‌ها- با شناخت درست از مدیوم و زبان سینما، این عرفان و تحول شخصیت را روایت کرده است

 سکانس‌های بعد از آتش گرفتن موتور رزمنده و آغاز پیاده‌روی- سفر و تحول روحی او- با استفاده درست از موسیقی، صدا و دوربین و تأکیدهای تصویری تمام حس و فضای این تحول را برای ما می‌سازد. برای مثال در ابتدای این سکانس دوربین روی دست است و لرزان، رزمنده از خمپاره‌ها می‌ترسد و می‌نشیند. کم‌کم نگاه تکلیف گرایانه او برای رسیدن به هدف و تأکیدهای بصری کارگردان- برای مثال بر خمپاره‌های عمل‌ نکرده و کنایه ای از تقدیر الهی- همه ی حرف را می‌زند. در آخر این سکانس دوربین در آسمان است - کنایه از اِهتزاز و اوج گرفتن رزمنده- و دیده‌بان را می‌بینیم که محکم گام برمی‌دارد و صدای خمپاره‌ها و پاهایش تبدیل به یک سمفونی شجاعت و دلاوری شده است.

این روایت درست سینمایی و ساختن آدم‌ها و فضا - ضعف‌های تکنیکی دیده بان که محصول سال ۶۷ و جزء اولین تجربه‌های فیلم‌سازی حاتمی کیاست را تا حد زیادی می‌پوشاند و آن را برای علاقه‌مندان به سینمای اصیل تبدیل به اثری مهم می‌کند.

  • معین عارفی